میـ ـدانم....
گنآه است انگار خـواستن تــو...
گنآهی که چون آشکار شود، بر مـن بخشوده نـ ـخواهد شد هـرگـز!
در دادگاه ذهن های خفته، محکـوم خواهـم شد...
محکوم به سنگ نکـوهشـ ـها و نفریـن ها و سنگـ ـســآر!
گنآه است خـواستن تــو...
اما گنآهی خـواستنی است...!
گنآهی چون گنآه مادرم حــوا!
گنآهی که ارزش رانده شدن از بهشت مـوهـوم این آدمـ ـها(!) را دارد!
کبری،تصمیـم نمی گیرد!
دهقان،فداکاری نمی کند!
پسر ِ شجـاع،ترسو شده است!
لوک،بــدشانسی می آورد!
پلنگ ِ صورتی،زرد شده است!
میتـی کومان،استعفـا داده است!
پروفسور بــالتازار، جعلی مدرک گرفته است!
ای کیــو ســان،مـُـدل ِ مو عوض می کند!
دو قلـــوها،دست ِ هــم را نمـــی گیــرند!
رابین هـود،بــا دزد ها رفیق شده است!
پینوکیـو،به فکر ِ جرّاحی ِِ بینی است!
یـوگی،دوستـانش را مـی فروشـد!
پـت و مـت،پُست وزارت گرفته اند!
دخترک ِکبریت فروش، رفته دوبی !
ولی...
ولی چوپـان ِ دروغگو،هنوز هم دروغ می گوید !
این روزها تلخم!
تلخ...
تلخ می نویسم...
تلخ فکر می کنم...
این روزها...
دست برداشته ام از توجه بی وقفه به حضور آدم ها...!
پرهیز می کنم از ثبت وجودهایی که ماندگاری ندارند!
این روزها...
تلخ تر از همیشه...
از همه ی آدم ها بریده ام!
دلـ ـم تنگ می شود، گاهی
برای حرفهای معمولی
برای حرفهای ساده
برای "چه هوای خوبی؟" و "دیشب چه خوردی؟"
و چقدر خسته ام از "چرا؟" "چگونه!"
خسته ام از سوال های سخت،
پاسخ های پیچیده،
از کلمات سنگین،
فکرهای عمیق،
پیچ های تند،
نشانه های بامعنا و بی معنا!
دلـ ـم تنگ می شود، گاهی
برای یک "دوستت دارم" ساده
دو "فنجان قهوه داغ"
سه "روز تعطیلی" در زمستان
چهار "خنده بلند"
پنج "انگشت دوست داشتنی"
مصطفی مستور
عاهایـ ـم
میدانستـم رویـا بود ...
مــَــن و تـــــُــــو !؟
بَعـیـــد بـود آن هَمه خـوشبختی !!
حَتـــی در تَــصـور ِخُـدا هـم نبود !
حَق داشتــــ که بـرآورده نکرد !
دُعـاهــ ـــــ ــــ ــای من گُــناه بـودند !!!
سلام مــاه مــن !
دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!
گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..
احوال مهتابیت چطور است ؟!
چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!
چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!
چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!
چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!
چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !
راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!
می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!
یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود ….
هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !
تو فقط ماه من بمون و باش !
ماه من !
مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودن و نبودنمان...
خلاصه کنم بهونه موندنم مواظب خودمون باش!!!
دلـ ـم رمان عاشقانه میخــواهد
که تــــــو آن پسرک بالا بلــند سینه ستبرش بـاشی
و مــــن دختركـي سر بـه هـوا
کـه با تمام سر بـه هوا بودن هايـ ـش به راه آورد تـــــو و دلــ ــت را!
دلـ ـم برای یک بار هم که شده پایان خــوش می خواهد ....!
مادرم ميگوید:
خودت را هم بُکُشي
ردّ اين غم ِمشکوک
پشت ِشيطنت هاي دائمي نگاهت
گم نمي شود ...!
تنها اوست که می فهـمد ....
باید کـسـی را پـیـدا کـنـم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد
آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی
آغـوشـش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد...
هـیـچ نـگـویـد...
هـیـچ نـپـرسـد...
فـقـط مـرا در آغـوش بـگـیـرد...
بـعـد هـمـانـجـا بـمـیـرم...
تـا نـبـیـنـم روزهـای آیـنـده را
روزهـایـی کـه دروغ مـیـگـویـد ....
روزهـایـی کـه دیـگـر دوسـتـم نـدارد ....
روزهـایـی کـه دیـگـر مـرا در آغـوش نـمـیـگـیـرد ....
روزهـایـی کـه عـاشـق دیـگـری مـیـشـود.....!
در وجـــود هــــر زن ،
دخـتـربـچـه ای چــهارسـالـه بـبـیـن
کـه از تـو فـقـطــ مـــــهـربـانـی و تـوجـه مـی خـواهـد ،
در آغـوشـش بـگـیـر ، نـوازشـش کـن ...
خـیـالـش را راحـت کـن کـه هـسـتـی ،
جـایـی نـمـی روی ،
طـوری رفـتـار کـن کـه اطـمـیـنـان حـاصـل کـنـد
زن هـای دیـگـر بـرایـت مـــــــهـم نـیـسـتـنـد !!
وقـتـی بـا نـگـرانـی مـسـیـر نـگـاهـت را دنـبـال مـی کـنـد
بـرگـرد و بـه لـبـخـنـدی مــهـمـانـش کـن و بـگـو ، بـه زبــ ـان بـیـاور :
" مـن فـقـطــ تــــــو را مـی بـیـنـم " !
ای قلم،تو بنویس...
بنویس که چگونه پای احساس شکست؛
بنویس که چگونه بازوی جوانی و غرور خرد شد؛
بنویس لامذهب...بنویــس
بنویس که نفسها چگونه به شماره افتاد؛
بنویس که دیگر جایی برای تراش خوردن بر پیکرت نمانده است؛
ای قلم ...
بنویس که دیگـــر سیــرشده ای از نوشتن.....
دیـ ـوانه روزهــایی هستم
که مهربـ ـان می شوی....
حتی اگر نـ ـدانم چـــرا....؟!
منروستاییدوستت دارم !
می دانی یعنی چه ؟
یعنی ساده و سبز
یعنی صمیمی
یعنی دامن هایِ چین دار و رقصِ دشتی
یعنی نگاهِ خواهانِ تو از پشتِ اقاقی ها!
من روستایی دوستت دارم
شهر جایِ غریبیست برایِ ما !
من این همه نفهمیدن را نمی فهمم اینجا...
من این همه خنده هایِ الکی...
دوست داشتن هایِ یواشکی را...
نمی فهمم.....!
روستا جایِ فریاد است
رویِ بلند ترین دشت بیاستی و فریاد کنی:
آ آ آ آ آ آ آ آ آ آی تو !
دوســــــــــــــــــــــ ــــــتت دارم
و این صد ها بار تکرار شود در هوا
و دخترکانِ روستا در گوشِ هم پچ پچ کنند...
بخندند...
و در خیالشان بگنجانند
که به حتم روزیآن ها هم به رویِ آن دشتفریاد خواهند زد!
و مردانِ روستا با غرورِ خودشانبه تو بگویند :
بلند شو مرد !
جوابِ این فریاد مردانگیـ ـست ....!
ی جدید از عشق....
عشق یعنی از این ور شهــر بکــوبی بــری پیش عشقتـ...
وقتــی دیدیش هر حرفــیُ کـــه آمــاده کردهـ بــآشی یادتـ برهـ ...
روبروش کـه بشینی فقط دوس داشتــه بـاشی ببینیش...
دستــآشُ بگیری...
بوشُ حس کنــی...
اذیتش کنــی, بخندونیش...
یهـ ســآعت واســت یهـ ثــآنیـه بگذرهـ...
آخرشمـ یهـ خدافظی کنــیُ بری خونهـ !
تو رآهــ خونهـ همش بــا یادش لبخنـد رو لبتـ بــاشهـ...
نتونی بهـ چیز دیگــه ای فکــ کنی...
عشق اینــه ســآدهـ امــآ شیرین !
اووووووووووووووووووف عشقـــــــــــــــــــم ..
کوفتتــــــــــ بشهـ کهـ ..
دوستـــــــــــ داشتم ، دارم
و.. خواهم داشتـــــــ
!!
مردانگی ات را
با شکستن دل دختری که دیوانه ی توست
ثابت نکن
مردانگی ات را
با غرور بی اندازه ات به دختری که عاشق توست
ثابت نکن
مردانگی را
زمانی میتوانی نشان دهی
که دختری
با تمام تنهایی اش
به تو تکیه کرده
که دختری با تکیه به غرور تو
به قدرت تو
در این دنیای پر از نامردی
قدم برمی دارد...
دلم هوس یک دوست قدیمی کرده
یک رفیق شش دانگ
یک آرام ِ دل،
کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده؛
ودیگر محک زدن و زیر و رو کردنی درکار نباشه.....
رفیقی که من نگوییم و او بشنود؛
بخندم و حجم بغضم را در خنده ام ببیند...
رفیقی که بگویمش برو،اما بماند
که نرود، وقتی ماندنش آرامم میکند!!!
نازدانه ی دلم!
همه رفتند ...
همه آرام می آیند و آرام می روند
بی آنکه بدانند چطور شیشه دل را می شکنند.
همه می روند ...
بی آنکه نگاهی به عقب اندازند که من ... که تو ...
که همه ما پشت پنجره چشم به راه ایم.
همه می روند ...
نازنینم اما من همیشه با تو می مانم
تا پشت پنجره به انتظارم ننشینی
با تو می مانم تا پنجره غم گرفته دلت را شاد کنم
من در کنارت هستم
سرت را بر شانه ام بگذار
من می مانم ...
شبیــه همان زنــی که فـروغ میگـفت... زنــی تنــها در آســتانه فصلــی سرد...
.
.
.
لبخــندهایم تلخنـــــد
بغـض هایم سنگینند
افکـارم شکستــــه اند
اشـک هایم داغ داغند
دردهایــم مهلکند!
.
مــرا لمـــــس کن
تنـهاییـم را لمس کن...!
کمــی...فقط کمی باورم کن
وقتــی زجه میزنم گوش هایت را نگیر
مــرا با تمام وجودت بفهم
اتفــاقیست که هیچکس آن را درک نکرد
آری...
زنـی با دردهای درک نشده
زنـی که هرگز نه دیده شد...نه شنیده شد...
شبیـه همـان زنـی که فــروغ میگـفت... زنــی تـنـها در آستانه فصلـــی سرد...
بخوان
حتی اگر نمی فهمی مرا بخوان
مرا برای فهمیدن نساخته اند
مرا شاید حتی اشتباهی ساخته اند
بیرون از منحنی نرمال
جزو ۴/۳ در میلیون مجاز شش سیگما!
ولی تو
بخوان مرا
آرامم میکند خواندنت
نه بهتر میشوم نه بدتر
ولی آرامم میکند...
بخوان!
منتظر نباش که شبی بشنوی
از این دلبستگی های ساده دل بریده ام!
یا در آسمان
به ستاره ی دیگری سلام کرده ام!
توقعی از تو ندارم...
اگر دوست نداری,
در همان دامنه دور ِ دریا بمان!
هر جور تو راحتی!
همین سوسوی تو,
از آنسوی پرده دوری
برای روشن کردن ِ اتاق تنهاییـ ـم کافی ست!
من که اینجا کاری نمی کنم!
فقط, گهـ ـگآه
گمان آمدن ِ تو را, در دفترم ثبت می کنم!
همین!
تـــــــــو زن شدی...
نـ برای در حسرت یک بـــــوسهـ ماندن,
برای خـــلـــق بــوسهـ ای از جنس آرآمـــــش!
تــــــــو زن نشدی...
کـ هم خواب آدمـ ـهای بیـــــ ـخواب شوی,
تـــــــو زن شدی...
کـ برای خواب کسی رویــــا شوی!
تــــــو زن نشدی...
کـ در تنهاییـَ ـت حسرت آغوشی عآشقـ ـآنه را داشته باشی,
تــــــو زن شدی...
تا آغـــوشی در تنهایی مـــَـردت باشی!
معجزه كن
من چيز زيادي نميـ ـخواهم
فقط گاهي اين تن خسته و رنجورم را
به يك لبـ:)ـخند پر از مهر,
يك نگاه عاشقانه و گرم ميهمان كن!
همين كافيست
براي جان گرفتن هستيـَ ـم...
همين كافيست
براي دوباره متولد شدن در دستان معجزه گر تـــو!
همين ها كافي است....!
معجزه كن
من چيز زيادي نميخواهم....
تنم را بوسه باران کن
تا بوسه هایت عطر تنم شود....
عطر بوسه هایت مرا سرمست میکند!!!
گـــوش تـلـــفـن کــــر !
دوســـتت دارَم را روزی,
درِ گــــوش خـــودت خـواهـــــم گـفــت...!
دخــتـرمـ امــروز بـــرآی تـــــو مـیـنـویــســمـ :
ســـآلــهــآ بــعـد اَگـــر بــ دنـیـآ اومـدی
بــزرگـ شـدی , قــد ڪشیــدی
و خـآنـومـ شـدی
دلمـ مـیخـوآهـد
تـــو رآ اَز هـمــه پـسـرهــآی مــحـلــه و مـــدرسـه و دآنــشگآه دور ڪــنمـ
دلمـ مـیخـوآهـد نــگــذآرمـ اَز خــآنــه بــیــرون بــروی
دلمـ مـیخـوآهـد رنــگـ آفــتـآبـــ رآ فــقــطـ در حــیــآطـ خـآنــه بــبــیـــنـی
دخــتــرمـ میـدانــمـ اَز مــن مــتـنــفــر مــیــشــوی
میـدانــمـ مــرآ بــد تــریــن مــــــآدر دنــیـآ میـدآنــی
میـدانــمـ . . . خــوبـــ میـدانــمـ!
اَمــآ دخــتــرڪـمـ !
اَگــر بــدآنــی چــه بــر ســر جــوآنـی مـــــآدرتــ آمــد
چــگــونـه دلــش شــڪسـت و آرزوهــآیــش تــبــآه شـد
اَز مــــآدر گــلــه نــمــیـڪـنی!
دخــتــرمـ وقــتــی سـنــت هــنــوز درگــیــر احــسـآس اسـت
و مــنــطــق نــمــیشنــآســد
عــــآشق مــیــشــوی!!!!
دخــتــرڪـمـ عــــآشقــی درد دارد...
بــمیــرد مــــآدر و درد آن روزهــآیـــت رآ نــبــیــنــد!!!
این روزها عجیــــــــــب خسته ام....
دلـ ـم رفتن میـ ـخواهد...و تنهــــآیی....
میـ ـخواهم دور شوم از جنس آدم...
از من,از تــــو,او و شمــــآ....
آری...میـ ـخواهم دوووووووووور شوم از شمـــآ آدمــها!!!!
باید کـ دل بـ ـکنم از بعضیـ ـها...
بعضیـ ـها باید فرامـــــوش شوند...
بعضیـ ـها را باید کـ عـــــــــآشق بود, مثل تــــو!
بعضیـ ـها را باید کـ دوست داشت برای همیشه و نگه داشت...
و من...!!!!
تنها تکلیف مــَن ِ من مشخص نیست...
باید کـ فکر کرد...
در خلوت, در تنهــــآیی...
بـ دور از همه, حتی خـــــــودم!
حـالا تو هی بیا بگو:
مرد ها پررو می شونـد...
زن بایـد سنگیـن و رنگیـن باشـد
بایـد بیاینـد منت بکـشنـد و...
مـن می گویـم زن اگــــــر زن باشـد
بایـد بشود روی عــــاشقیـ ـش حـساب کـرد
کــه بایـد عاشقی کـردن بلـد باشـد
کــه جـــــــــا نزنـد
جـا نمانـد
جـا نگـذارد.
هی فکـر نکـنـد
بـه ایـن چیزهایی کــه عمری در گوشش خـوانـده انـد
کــه زن ناز و مرد نیاز.
کــه بـدانـد، مرد هـم آدم است دیگر...
گـاهی بایـد لوسش کـرد
گاهی بایـد نـازش را کـشیـد
و گــاهی بایـد بـه پایش صبر کـرد...
حـتی مـن می گویـم زن اگر زن باشـد
از دوستت دارم گفتـن نمی ترسـد.
تو می گویی خـوش بـه حـال زنی کــه عــاشق مردی نباشـد،
بگـذار دنبالت بـدونـد.
و مـن نمی فهمـم اینکــه داری ازش حـرف می زنی
زنـدگی است یا مسابقـه اسب دوانی.
و مـن نمی فهمـم چرا هیچ کـس برنمی دارد بنویسـد از مردهــا...
از چشـم ها و شــانـه ها و دستهایشــان,
از آغوششان, از عطر تنشـان، از صـدایشــان...
پررو می شونـد؟
خـب بشونـد.
مگر خـود ما با هر دوستت دارمـ ـی تا آسمان نرفتـه ایـم؟
مگر ما بـه اتکـــاء همیـن دست ها, همیـن نگاه ها, همیـن آغوشهـا،
در بزنگاه های زنـدگی سرِپا نمانـده ایـم؟...
مـن راز ایـن دوست داشتـن های پنهـانی را نمی فهمـم.
مـن نمی فهمـم زن بودن, با سنگیـن رنگیـن بودن,
با سکـوت و با انفعال چـه ارتباطی دارد؟!؟
مـن بلـد نیستـم در سـایـه، دوست داشتـه باشـم
مـن می خـواهـم خـواستنـم گوش فلکـ را کـر کـنـد.
مـن می خـواهـم
مَردَ م
,حـتی اگر مردِ مـن هـم نبود,
دلش غنج بزنـد ازاینکــه بـدانـد جـایی زنی دوستش دارد...
مـن می خـواهـم
زن باشـم...
بگـذار همـه دنیـا بـدانـد
مردی ایـن حـوالی دارد
دوستت دارم هــای مرا با خـود می برد...
" می خـواهـم عاشقی کـنـم مرد مـن "
ﻣـــــﻦ ﻭ ﺗــــــﻮ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﻣــــــﯽ ﺷﯿﻢ
ﺍﮔــــــﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﺸﻪ ﺣﺮﻓـــــــﺎﯼ ﻗﺸﻨﮕـــــــﯽ ميزنه
ﻣﺜـــــــــﻞ ﺑـــﺎﺑـــﺎﺵ
ﺍﮔـــــﻪ ﺩﺧﺘــــــــــــــﺮ ﺑﺸﻪ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﺶ ﻧـــــــﻪ
ﺑـــــﺎ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺣﺮﻓـــــــــ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ
ﻣﺜـــــــــﻞ ﻣـــﺎﻣــــﺎﻧــــﺶ
ﺑـــــــﺎ ﻫــــــــﻢ ﺩﻋﻮﺍﻣـــــــﻮﻥ ﻣـــــــﯽ ﺷﻪ
ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺘــــــــ ﻣـــــﺎﻣــــــﺎﻥ
ﻧﻪ ﺧﯿــــــﺮ
ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺘـــــــ ﺑﺎﺑﺎ
ﺍﮔﻪ ﭘﺴــــــﺮ ﺑﺎﺷــــﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺸﻮ ﺑﯿﺸــــﺘﺮ ﺍﺯ ﻫـــﺮ ﮐﺴــــــــﯽ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻩ
ﻣﺜــــــﻞ ﻫﻤــــــــﻪ
ﺍﮔـــــﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺷــــــــــﻪ
ﺍﻭﻟﯿـــﻦ ﻣــــــﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻋــــــﺎﺷﻘﺶ ﻣـــــــﯽ ﺷﻪ ﺗﻮﯾـــــﯽ ﻓﮑـــــــــﺮ ﮐﻨــــﻢ ...
ﺑــــﺎ ﺩﺳﺘــــــﺎﯼ ﮐــــــﻮﭼﯿــــﮏﺵ
ﻫﻤـــــــﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫــــــﯽ ﻫــــﺎﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﻣــــــــــﯽ ﭘـــــﻮﺷﻮﻧﻪ ...
ﺍﺳﻤﺸﻮ ﻣــــــــــﻦ ﻣــــــﯽ ﺫﺍﺭﻡ
ﻫﻤــــــــﻮﻥ ﻃــــــــﻮﺭ ﮐﻪ ﻓﺎﻣﯿــــــﻠﯿﺸﻮ ﺍﺯ ﺗــــــــﻮ ﻣـــــــﯽ گــــــــــيره !!!
چـــه ریـــاکـــارانـــه....!
بــه جــرمـ وســوسـه...
چــه طعنـــه هــا کـــه نشنیــدی حــــوا....!
پـــس از تـــو...
همـــه تـــا تـــوانستنــد آدم شـــدنــد...!!!
چـــه صــادقـــانهــ حــوا بـــودی..
و چـــه ریـــاکـــارانـــه آدمیــــم...!!
زندگی هیچگاه اندازه تنت نیست
حتی وقتی خودت ببری و بدوزی...
کیستـــی
به آنجا رسیده ام که می دانم...
دنیا مال خودش نیست...
و من مال خودم نیستم...
من زندگیم را....
برای کس دیگری زندگی کردم....
که نمی دانم کیست!!
وقتی دلت خسته شــد ،
ديگر خنده معنايی ندارد ...
فـقـط می خندی تا ديگران ، غم آشيانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...
فـقـط گريه می کنی چون به گريه کردن عادت کرده ای !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر هيچ چيز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن .......!
زیـــر پـــا مـــاندن....!
حتی اگر تمــــام ابرهای آسمان ببـــارند
بــــاز هم گلهای قالی نـــخواهند شکفت......!
و این...
قــــــانون زیـــر پـــا مـــاندن است....!
از من فاصله بگير !
هر بار که به من نزديک مي شوي ،
باور مي کنم هنوز مي شود زندگي را دوست داشت !
از من فاصله بگير !
خسته ام از اميدهاي کوتاه .......!!!
آهاے همیشگے ترینم
دردی که من از تو دارم دردل
دل داندومن دانمو من
دانمو دل
برای
تبادل لینک
ابتدا منو را با
عنوان " دلم برات تنگ شده عشق من ♥ しѺ√乇(◡‿◡✿)(◕‿◕) しѺ√乇 "
و ادرسمون لینک کنین بعدم لینکتون ثبت کنین
در صورت وجود ادرسم به صورت خودکار لینک میشی . راستی تبادل لینک با همه می کنم