בلــم//گــریـﮧ// مےפֿــواهـב
نــﮧ بــغــض فــروפֿــــҳــورבه
نــﮧ هــــق هـــق آرام
نــﮧ// اشــکــــ// بـےصــבا
ҳ̸Ҳ گــریـﮧ اے از تـــﮧ בل Ҳ̸ҳ
בلــ√ــم فــریــــاב مےפֿــواهـב
مےפֿــواهـم بــا صــבاے بــلـنـــב گــریـﮧ کـــنــم و// زار // بـــزنـــم ... !!!
مےפֿــواهـم بیـבریــغ هــرچــﮧ بــغــض و نـالـҳـﮧ و בرב בر בلــ√ــم
مـانـבه را بــبـــــارم
شــایــב بــتــوانـــم بــےحــضــور ایــלּ بــغـض ســنـگـیــלּ
کــمـے//نــفــــس// بــکــشـم...!!!
اهـل پـنـهـان کـاری نـیـسـتـــم ..!
اعـتـرافــ مـی کـنـــم : ..
زمـــــــانــــــی دل یـــکــی راســوزانـــده ام !!
حــالا ..
یـــــکـــــی..
یـــــکــــــی ..
یـــــــ کــــــــ ی !!
دلــــم رامــی ســوزانـــنـــــد…..
هـــرگــز بـہ בیگـــراטּ اِجـازِہ نـــَבه
ڪِہ قـَـلــَـمِ פֿــُوבخـواهـے בستـــــ بـگـیـــرَنـــב و
בفــتـــَـرِ سـَـرنـوِشتــــــ را وَرق زَنـَنـــב و
פֿـاطــراتتــــــ را پاڪــ ڪننـב و
בر پـایانــَـش بِنـویسَنــב قـِسمـَتــــــ نَبـــوב
من 100 بار براش گریه کردم
ای کاش می فهمید منو
آهسته بیا
چیزی هم ننویس
نظر هم نگذار ...
همان که بخوانی بس است
من به بی محلی آدمها عادت دارم.
ادم گاهی چه گرم میشود
بیک هستم
به یک نترس
به یک غصه نخور
ب یک لبخند.....
محبوب من!
ديشب دوباره خوابت را ديدم همان نگاه ،
همان بوي ياس ،
همان لبخند وهمان دودوي ستاره مانندت را
كبوتر شدي آمدم بگيرمت پريدي و رفتي روي ماه نشستي.
آنقدر گريه كردم كه همه شقايقها از غصه من پر پر شدند
خيلي بي انصافي خيلي.
وقتي خواستي بروي حتي يك برگ گل ياس يا يك قطره باران يا حتي صداي سنجاقك برايم نگذاشتي
بدون هيچ رفتي
بدون هيچ صدا
مثل هميشه سربزير و آرام رفتي براي هميشه
وتنها يادگاريت داغيست كه بر دلم گذاشتي...
خدایـــا
میبینی چقدر تنهایم؟!!!
بیا باهم قدم بزنیم
باران از تو...
سیگار از من...
ديشب وقتي با بوي دلتنگي هايم آمدي
ماه هم مثل من هول کرده بود !
چهره اش را ديدي؟ زرد زرد بود...
هيچ نگفتي و نگاهت را بر باران چشمانم دوختي...
نپرسيدي از حالم، مي خواستم بگويم...
مي خواستم از انتظار تو بگويم...
که چه زجري مي کشم ، اما اين دلم صدايش در نمي آمد
انگار لال شده بود !
ديدمت که مي روي دوباره خواستم فرياد بزنم نه !
انتظار دوباره نه !
از خواب پريدم.....
بالشم غرق اشک بود و بوي دلتنگي مي داد . . .
دوباره کي بر مي گردي ؟
حقیقت ...
از آنچه در نوشته هایم میخوانید
تلخ تر است ...
باور کنید ...
گـاهی بـا یک قـطره ، لـیوانـی لبـریز مـی شود ..
گـاهی بـا یک کـلام ، قـلبـی آسوده و آرام مـی گردد ..
گـاهی بـا یک کـلمـه ، یکانـسان نـابودمـی شود ..
گـاهی بـا یک بـی مهـری ، دلی مـی شکـند ..
مراقـب بـعضـی یک ها بـاشیـم !
در حالـی کـه نـاچیـزند ، همـه چیـزنـد ...!
عبور میکنم هر روز ..
از کنار نیمکت های خالی پارک ..
طوری که انگار کسی ،
در نیمکت های آخر ،
انتظارم را می کشد !
به آن جا که میرسم ،
باید وانمود کنم که باز هم دیر رسیده ام !…
شهامت میخواهد
دوست داشتن کسی که
هیچوقت
هیچ زمان
سهم تو نخواهد شد !
تــو شدی خـــاطره ســـاز
من شدم خــــاطره باز
"سهراب سپهری"
شمردن ستاره ها سخت نیست .
اگر تو بگویی . . .
به اندازه ی ستاره ها دوستم داری !
همین چند روزپیش
فکر می کردم
می توانم عاشق کسی شبیه تو شوم
از همین چندروز پیش
هیچ کس
شبیه تو نیست.
زمانی فراموشت می کنم که بالای سنگ قبرم با افسوس
بگویی کاش زنده بودی..
ولي خودت ميداني كه تنهاتريني....
عــاشــق شــدלּ چیـــز ســاده ایـســــت . . . مهـــــم عـــاشـق مــانـدלּ اسـت ،
بـــے انتــهـا.. بـــے زوال.. تــــا ابــــد.. بــــے منــت....!
دستم به آرزوهایمـ نمی رسد...
آرزو هایمـ بسیار دورند...
ولی درخت سبز صبرمـ می گویـد:
امیدی هستــ ...خدایـی هستــ ....
این بار برای رسیدنــ به آرزوهایم یکـ صندلی زیر
پـایـمـمیـگذارمـ...
شایـد این بار دستمـ به آرزوهایمـ برسد
می گویند:
شـ ـ ـاد بنویس...
نوشته هایـ ـت درد دارند....!
و من یـ ـاد مـ ـردی می افتم،
که با کمانچه اش، گوشه ی خیابان شـ ـاد میزد...
امـ ـا با چشمهای خـ ـیـ ـ ـس ...!!
دختــ ـری شده ام،
تقصیر من بود...
که سراغ سایه را از خورشید می گرفتم...
و سراغ تــ ــو را
از وسعت دور دریاها....!
سراغ قدم هایت را از راه هایی می گرفتم
که هرگز تــ ــو را
حتی به خواب عبور هم ندیده بودند...!
تقصیر من بود...
که نامت را با عطر ستاره بر بالش شب می نوشتم
تا آسمان خواب هایم بوی تــ ــو را داشته باشند!
تقصیر من بود...
که برای آمدنت فال می گرفتم!
نباید گره خیال را و خاطره را
از حقیقت تلخ روزمرگی ها باز می کردم
که رویای آفتابی تــ ـــو
برای یک عمر عاشق ماندنـ ـم
کافی بود !!!
میـ ـدانم....
گنآه است انگار خـواستن تــو...
گنآهی که چون آشکار شود، بر مـن بخشوده نـ ـخواهد شد هـرگـز!
در دادگاه ذهن های خفته، محکـوم خواهـم شد...
محکوم به سنگ نکـوهشـ ـها و نفریـن ها و سنگـ ـســآر!
گنآه است خـواستن تــو...
اما گنآهی خـواستنی است...!
گنآهی چون گنآه مادرم حــوا!
گنآهی که ارزش رانده شدن از بهشت مـوهـوم این آدمـ ـها(!) را دارد!
کبری،تصمیـم نمی گیرد!
دهقان،فداکاری نمی کند!
پسر ِ شجـاع،ترسو شده است!
لوک،بــدشانسی می آورد!
پلنگ ِ صورتی،زرد شده است!
میتـی کومان،استعفـا داده است!
پروفسور بــالتازار، جعلی مدرک گرفته است!
ای کیــو ســان،مـُـدل ِ مو عوض می کند!
دو قلـــوها،دست ِ هــم را نمـــی گیــرند!
رابین هـود،بــا دزد ها رفیق شده است!
پینوکیـو،به فکر ِ جرّاحی ِِ بینی است!
یـوگی،دوستـانش را مـی فروشـد!
پـت و مـت،پُست وزارت گرفته اند!
دخترک ِکبریت فروش، رفته دوبی !
ولی...
ولی چوپـان ِ دروغگو،هنوز هم دروغ می گوید !
این روزها تلخم!
تلخ...
تلخ می نویسم...
تلخ فکر می کنم...
این روزها...
دست برداشته ام از توجه بی وقفه به حضور آدم ها...!
پرهیز می کنم از ثبت وجودهایی که ماندگاری ندارند!
این روزها...
تلخ تر از همیشه...
از همه ی آدم ها بریده ام!
دلـ ـم تنگ می شود، گاهی
برای حرفهای معمولی
برای حرفهای ساده
برای "چه هوای خوبی؟" و "دیشب چه خوردی؟"
و چقدر خسته ام از "چرا؟" "چگونه!"
خسته ام از سوال های سخت،
پاسخ های پیچیده،
از کلمات سنگین،
فکرهای عمیق،
پیچ های تند،
نشانه های بامعنا و بی معنا!
دلـ ـم تنگ می شود، گاهی
برای یک "دوستت دارم" ساده
دو "فنجان قهوه داغ"
سه "روز تعطیلی" در زمستان
چهار "خنده بلند"
پنج "انگشت دوست داشتنی"
مصطفی مستور
عاهایـ ـم
میدانستـم رویـا بود ...
مــَــن و تـــــُــــو !؟
بَعـیـــد بـود آن هَمه خـوشبختی !!
حَتـــی در تَــصـور ِخُـدا هـم نبود !
حَق داشتــــ که بـرآورده نکرد !
دُعـاهــ ـــــ ــــ ــای من گُــناه بـودند !!!
سلام مــاه مــن !
دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!
گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..
احوال مهتابیت چطور است ؟!
چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!
چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!
چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!
چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!
چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !
راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!
می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!
یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود ….
هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !
تو فقط ماه من بمون و باش !
ماه من !
مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودن و نبودنمان...
خلاصه کنم بهونه موندنم مواظب خودمون باش!!!
دلـ ـم رمان عاشقانه میخــواهد
که تــــــو آن پسرک بالا بلــند سینه ستبرش بـاشی
و مــــن دختركـي سر بـه هـوا
کـه با تمام سر بـه هوا بودن هايـ ـش به راه آورد تـــــو و دلــ ــت را!
دلـ ـم برای یک بار هم که شده پایان خــوش می خواهد ....!
مادرم ميگوید:
خودت را هم بُکُشي
ردّ اين غم ِمشکوک
پشت ِشيطنت هاي دائمي نگاهت
گم نمي شود ...!
تنها اوست که می فهـمد ....
باید کـسـی را پـیـدا کـنـم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد
آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی
آغـوشـش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد...
هـیـچ نـگـویـد...
هـیـچ نـپـرسـد...
فـقـط مـرا در آغـوش بـگـیـرد...
بـعـد هـمـانـجـا بـمـیـرم...
تـا نـبـیـنـم روزهـای آیـنـده را
روزهـایـی کـه دروغ مـیـگـویـد ....
روزهـایـی کـه دیـگـر دوسـتـم نـدارد ....
روزهـایـی کـه دیـگـر مـرا در آغـوش نـمـیـگـیـرد ....
روزهـایـی کـه عـاشـق دیـگـری مـیـشـود.....!
در وجـــود هــــر زن ،
دخـتـربـچـه ای چــهارسـالـه بـبـیـن
کـه از تـو فـقـطــ مـــــهـربـانـی و تـوجـه مـی خـواهـد ،
در آغـوشـش بـگـیـر ، نـوازشـش کـن ...
خـیـالـش را راحـت کـن کـه هـسـتـی ،
جـایـی نـمـی روی ،
طـوری رفـتـار کـن کـه اطـمـیـنـان حـاصـل کـنـد
زن هـای دیـگـر بـرایـت مـــــــهـم نـیـسـتـنـد !!
وقـتـی بـا نـگـرانـی مـسـیـر نـگـاهـت را دنـبـال مـی کـنـد
بـرگـرد و بـه لـبـخـنـدی مــهـمـانـش کـن و بـگـو ، بـه زبــ ـان بـیـاور :
" مـن فـقـطــ تــــــو را مـی بـیـنـم " !
برای
تبادل لینک
ابتدا منو را با
عنوان " دلم برات تنگ شده عشق من ♥ しѺ√乇(◡‿◡✿)(◕‿◕) しѺ√乇 "
و ادرسمون لینک کنین بعدم لینکتون ثبت کنین
در صورت وجود ادرسم به صورت خودکار لینک میشی . راستی تبادل لینک با همه می کنم